|
شنبه 27 آبان 1391برچسب:, :: 1:46 :: نويسنده : مــهــنــاز و رضــــا
کاش میدانستی که درون قلبم خانه ای داری تو که همیشه
آنرا با شفق می شویم و با آن میگویم که تویی مونس
شبهاي دلم کاش میدانستی باغ غمگین دلم بی تو تنها
شده است و گل غم به دلم وا شده است کاش میدانستی
كه درون قلبم باتبشهای عشق هم صدا هستی تو .کاش
ميدانستي كه وجود تو و گرمای صدایت به من خسته و
اشفته حال زندگي ميبخشد كاش ميدانستي میدانستی...
کاش می دانستی خيلي دوست دارم مهناز
ماه که بالا مي آيد تو نوشته مي شوي، با تمامِ بودنت :
که پيشاني ات ماه بود چشم هايت، خورشيد خنده هايت،
چکاوک نارنج زار. ماه که مي رود آفتاب مي شود باد
ميآيد کاغذهايم را ... تو را با خود مي برد. مي شود ماه
را با دست هايت نگه داري، غروب نکند؟ مي خواهم درها
و پنجــره ها را چفت کنم و تــو را براي هميشــه بنويسم
نظرات شما عزیزان: ![]()
![]() |